کد مطلب:141916 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:145

عباس در کربلا
روز نهم - تاسوعا - بود كه عمر بن سعد فریاد زد: «یا خیل الله اركبی، و ابشری بالجنة؛ ای لشكر خدا! سوار شوید كه شما را به بهشت بشارت باد» پس از آن دشمنان سوار شدند و (به سوی خیمه گاه حسینی) حمله كردند كه این اتفاق بعد از نماز عصر بود. امام حسین علیه السلام در آن هنگام در برابر خیمه خود نشسته بود و در حالی كه شمشیر خود را تیز می كرد كم كم به خواب رفت. زینب علیهاالسلام صدای فریاد را شنید و به حضرت حسین علیه السلام نزدیك شد و عرض كرد: «اما تسمع الاصوات یا اخی و قد اقتربت؟ ای برادر! آیا این سر و صدا را نمی شنوید كه نزدیك می شوند؟» حضرت سر از زانو برداشت و برای خواهر ماجرای این كه در خواب سول خدا را دیده بود و این كه او را دعوت كرده است نقل نمود. پس از آن بود كه خواهر به صورت خود زد و گفت: «یا ویلتاه؛ وای بر ما» امام فرمود: «لیس لك الویل یا اخیه، اسكتی رحمك الرحمن؛ ای خواهرم! وای و ویل بر تو نیست، سكوت كن. خدای بخشنده شما را مورد لطف خویش قرار دهد» عباس علیه السلام به برادر خبر داد كه دشمن در حال پیش روی است. امام از جای برخاست و فرمود: «یا عباس اركب بنفسی انت، حتی تلقاهم، فتقول لهم: مالكم؟ و ما بدالكم؟ و تسألهم عما جاء بهم [1] ؛ ای


عباس! جانم فدایت، سوار شو تا به آنها برسی، پس از آنها بپرس: چه شده؟ و چه اتفاقی افتاده است؟»

آنها در پاسخ گفتند: «عبدالله فرمان داده كه به شما بگوییم در برابر حكم او كوتاه بیایید یا این كه شما را به این امر وادار خواهیم ساخت» آن حضرت فرمود: «عجله نكنید تا به سوی اباعبدالله بازگردم و سخن شما را به خدمتشان عرضه بدارم» آنها توقف كردند و گفتند: «خبر را به او برسان و پاسخ را به ما بگو» عباس علیه السلام بر اسب سوار شده و خود را به حسین علیه السلام رسانید تا به امام پیام را برساند. یاران عباس خود در برابر آن جمع ایستادند تا او بازگردد. او بازگشت و گفت: «ای همگان! البته اباعبدالله از شما خواسته كه این شب را (از جنگ) منصرف شوید تا در این كار قدری تأمل كنم. چرا كه این امری است كه بین شما و آن، حكم منطقی جریان نیافته است. هنگامی كه صبح كردیم، همدیگر را ملاقات خواهیم كرد. پس در آن هنگام یا رضایت به آن چه ابن زیاد خواسته خواهیم داد؛ در این صورت آن چه خواسته به انجام خواهیم رسانید یا این كه آن را خوش ناداشته، پس رد خواهیم كرد».

راوی گفت: حضرت قمر بنی هاشم این گونه فرمود تا این كه آنها را در آن شب از اطراف امام پراكنده سازد تا این كه امام به كارهای مهمش برسد و بتواند به اهل خویش وصایای خود را بیان فرماید.

اما سخن حسین بن علی علیه السلام به عباس بن علی علیه السلام این بود: «یا اخی، ان استطعت ان تؤخرهم الی غدوة، و تدفعهم عند العشیة لعلنا نصلی لربنا اللیلة و ندعوه و نستغفره فهو یعلم انی قد كنت احب الصلاة له و تلاوة كتابه و كثرة الدعا و الاستغفار؛ [2] ای برادر اگر بتوانی از شب تا صبح آنها را به تأخیر اندازی آن كن و آنها را از ما دور ساز. امید است كه در این شب پروردگارمان را نمازگزاریم و او را بخوانیم و استغفارش كنیم. او خود می داند كه من همیشه نماز او و تلاوت كتابش و زیاد دعا كردن و استغفار را دوست می داشته ام».


پس از پیامبر حضرت عباس علیه السلام بود كه عمر بن سعد به شمر گفت: «تو چه نظر داری و رأی تو چیست؟» شمر از ابن سعد پرسید: «تو چگونه می بینی؟ تو امیری و رأی، رأی توست» عمر گفت: «من اراده كرده ام كه صاحب رأی نباشم» سپس به مردم روی كرد و گفت: «شما چه می گویید؟» «عمرو بن حجاج» (از روی تعجب) گفت: خدا منزه است، به خدا قسم اگر اینها از اهل دیلم می بودند، و از تو چنین چیزی درخواست می كردند سزاوار بود كه تو درخواستشان را اجابت كنی» سپس كسی را فرستاد كه چنین خبر رساند: «ما تا فردا صبح به شما مهلت می دهیم كه اگر تسلیم شدید شما را به امیر تحویل می دهیم و گرنه شما را ترك نخواهیم كرد». [3] .

تاریخ نویسان نگاشته اند كه «ضحاك بن قیس شرقی» گفت: در آن شب (عاشورا) حسین علیه السلام اهل بیت خود و اصحابش را جمع كرد. سپس خطبه ای ایراد فرمود و بیعت خود را از گردن همه آنها برداشت كه هر كه می خواهد برود. عباس علیه السلام عرض كرد: «لم تفعل ذلك؟ لنبقی بعدك؟ لا ارانا الله ذلك ابدا؛ [4] چرا چنین كنیم؟ برای این كه بعد از شما زنده بمانیم؟ خداوند این روز را بر ما هرگز نبیند» بعد از این بود كه اهل بیت و یاران امام هر كدام صحبتی همگون با عباس ایراد كردند. [5] .


[1] تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 416.

[2] تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 417؛ الارشاد، ج 2، ص 90- 91.

[3] تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 417.

[4] الارشاد، ج 2، ص 91.

[5] ابصار العين، ص 60.